از شمارۀ

ابدیتی مثل انتظار

راه‌نگاریiconراه‌نگاریicon

همه‌ی صداهای انتظار

نویسنده: شادی اسعدی

زمان مطالعه:4 دقیقه

همه‌ی صداهای انتظار

همه‌ی صداهای انتظار

شاید جمله‌ی موریس بلانشو درست باشد که می‌نویسد: «توجه کردن، انتظار کشیدن است. انتظار وادارمان می‌کند هرچه را که اطراف‌مان هست ببینیم و مو به مو واکاوی کنیم».

اگر انتظار را مفهومی تلقی کنیم که در زمان و مکان خاصی اتفاق می‌افتد، من هیچ‌وقت انتظار کشیدن را تجربه نکرده‌ام. فکر می‌کنم تاب‌آوری در برابر انتظار یک معجزه است؛ اما من این معجزه را بلد نیستم. بالاخره چیزی پیدا می‌کنم تا سرم را با آن گرم کنم و از انتظار و زمانی که کش می‌آید فرار کنم. گاهی کتاب و موسیقی به نجاتم می‌آیند، گاهی هم چک کردن پیام‌هایی که روزهاست بی‌جواب مانده‌اند و معمولاً در یک موقعیت عادی کمتر پیش می‌آید سراغ‌شان بروم. داستان ساختن از آدم‌های اطراف و قضاوت کردن‌شان هم زمان را برایم کوتاه می‌کند. شاید چیزهای زیادی از آدم‌هایی که در سکونِ تمام، در انتظارند پیدا نباشد؛ اما انتظار ناخواسته خیال را تحریک می‌کند و به کار می‌اندازد.

شــاید جملــه‌ی موریــس بلانشــو درســت باشــد کــه می‌نویســد: توجه‌کــردن، انتظارکشــیدن اســت. انتظــار وادارمــان می‌کنــد هرچــه را کــه اطراف‌مــان هســت، ببینیــم و موبه‌مــو واکاوی کنیــم. تابلوی نقاشی «نوازنده‌ی ویولن‌سل» مودیلیانی روی دیوار خاکستری‌رنگ کافه، نظرم را جلب می‌کند. از ذهنم می‌گذرد که احتمالاً تمام روزهایی که اینجا بوده‌ام، این تابلو هم در جای همیشگی‌اش آویزان بوده است. پسری که در بخش نان و شیرینی‌پزی کافه کار می‌کند، طوری دست‌هایش را حرکت می‌دهد انگار همه‌چیز را ناخودآگاه انجام می‌دهد. صدای موسیقی بلند است و او هم عادتش شده بعد از آردپاشی، لایه‌لایه خمیر را اضافه کند و میان‌شان کره‌ی آب‌شده بگذارد. آقایی دیگر هست که سفارش‌ها را ثبت می‌کند. وقتی پای صندوق خلوت می‌شود، می‌رود لاته و آمریکانوی سفارشی را آماده می‌کند. این وسط به جان همکارش غر می‌زند که چرا وقتی سفارش مشتری آماده می‌شود صدایش نمی‌زند، یا چرا قهوه را می‌گذارد و می‌رود. «دفعه‌ی آخرت باشه… حواست رو جمع کن.» از لحنش برمی‌آید که صاحب، یا اقلاً سرپرست کافه باشد. صدایم می‌زند که سفارش بیرون‌بَرم آماده است. فکر می‌کنم لابد با خود می‌گویند: «کدام دیوانه‌ای در این هوای سرد آیس‌لاته می‌خورد؟» هنوز کمی به شروع شیفتم مانده. دوست داشتم بهانه‌ی بیشتری برای اینجا ماندن و دید زدن آدم‌ها داشتم، اما «روز به‌خیر» می‌گویم و به سمت زیرگذر مترو راه می‌افتم.

اما من انتظار را مقید به زمان و مکانی خاص نمی‌دانم. تصویر انتظار در ذهن من چیزی است که راوی پروست در در جست‌وجوی زمان از دست‌رفته تجربه می‌کند: آدمی که همه‌ی زندگی‌اش به انتظار می‌نشیند تا راز هر آنچه را که زیسته کشف کند. یا انتظارِ ماجرای پنه‌لوپه، زن منتظر اسطوره‌ی یونانی که بیست سال برای بازگشت اودیسه منتظر می‌ماند و در این زمان به هر روشی که می‌تواند، خودش را از گیر خواستگارها خلاص می‌کند. واقعیتِ انتظارکشیدن این است که امیدها و ناامیدی‌های زیادی را باید پشت سر گذاشت تا شاید روزی برسد که این سیر متوقف شود و آدم را به مقصود برساند. تضمینی در این مسیر وجود ندارد؛ گاهی سال‌ها و گاهی هم یک زندگی طول می‌کشد.

وقایع اتفاقیه، به رسم دوره‌ی جدید، در هر شماره به موضوع‌هایی می‌پردازد که پیوندی جدایی‌ناپذیر با زندگی هرروزه‌ی آدم‌ها دارد؛ مفاهیمی که گاهی آن‌چنان در بطن زندگی کردن‌شان هستیم که از وجود و تأثیرشان غافل می‌مانیم. «انتظار» هم یکی از همین مفاهیم است. اساساً منتظر چیزی نبودن یعنی ملال؛ و ما آدم‌ها سخت تلاش می‌کنیم انتظاری را جایگزین انتظار دیگری کنیم تا از ملال طفره رویم. نگارنده‌های زیست‌نگاری، خاطره‌هایی را مرور کرده‌اند از لحظه‌هایی که انتظار باعث شد عمیقاً حضور هولناک و سنگینِ زمان را احساس کنند. در دیگرنگاری، مسئله‌ی انتظار را به‌عنوان ویژگی ضروری تعاملات اجتماعی بررسی کرده‌ایم و در روزنگاری از نمود تاریخی انتظار ـ یعنی تحصن ـ و همچنین درون‌مایه‌ی انتظار در رمان گتسبی بزرگ نوشته‌ایم. سرانجام، در نورنگاری این شماره می‌توانید قاب‌هایی از آدم‌هایی را ببینید که درماندگی و رنج انتظار را به جان می‌خرند تا سفره‌های‌شان خالی نماند. تاخیری که در انتشار این شماره پیش آمد، صادقانه به گردن من است و تغییراتی که به ناچار در تحریریه‌ی این نشریه رخ داد. از این بابت پوزش می‌طلبیم و شما را به خواندن وقایع اتفاقیه‌ای ابدی، مثل «انتظار»، دعوت می‌کنم.

شادی اسعدی
شادی اسعدی

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.